یوحنا عشق بابایی و مامانی

غلت زدنت مبارک

سلام عشق مامان عزیز دلم وقتی یک ماه و نیمت بود من گذاشتمت روی شکم قشنگ همون جوری نشست الان دیگه مرتب میزارمت و دیروز  دروز غلت زدی از رو شکم که گذاشتمت غلت زدی البته وقتی پنج روزت بود غلت زدی یه بارهم یک ماه و نیمت بود غلت زدی یه بار هم دو ماه و دوروزت بود غلت زدی تا به امروز که بازم غلت زدی.  این روزا وقتی داری با خودت حرف میزنی میگی هههااااا. دروز برات حرره بادام و آرد برنج درست کردم با شیر قاطی کردم بهت دادم خوردی عزیزم نوش جونت. فدات بشم مادر انشالله همیشه زنده باشه و تندرست و سالم.
3 آبان 1392

چهار ماهگی

سلام پسر گلم عزيزم چهارماهگیت مبارک دیروز بردمت بهداشت واکسنتو زدیم فدات بشم گریه کردم بعد تو ماشين خوابیدی و بابایی قطره استامینوفن خرید و بهت قطره دادم و اومدیم خونه خوابیدی عصر یکم تب داشتی من پاشورت کردم یکم گریه کردی ساعت 6 صبح بیدار شدی تب داشتی فدات بشم که اینکه تب داشتی بازی هم می کردی پاشورت کردم قطره بهت دادم خوابت کردم ساعت 8 خوب شده بودی خداروشکر.  عزیزم شدی تمام دنیای من. شیرین عسلم عشقم. انشالله مامان همیشه صحیح و سالم باشد انشالله زنده صدوبيست ساله باشی جگرم انشالله خوشبخت بشی پسرم.
30 مهر 1392

چهاردست و پارفتن

سلام مامانی خوشگلم  روز 23 مهر ساعت2:30 صبح گذاشتمت روس شکم که عضلاتت سفت بشه دیدیم داری تلاش میکنی چهاردست و پا بر انقدر بابایی ذوق کرد.  امروز ساعت 9:15 روز پنج شنبه شب گذاشتمت روی شکم بازم تلاش می کنی که چهاردست و پا بری و اینبار چرخ زدی فدات بشم من.  الان یک هفته هست وقتی میخوابی دوره خودت چرخ میزنی.   
25 مهر 1392

سه ماهگیت مبارک

سلام پسر گلم الان سه ماهش تمام شده انشالله ۱۰۰۰ ساله بشی عمر من. ماشالله واسه خودش مردی شده اینروزا میگه آقو *آقا *اوووووو همون موقع دلم میخواد بخورمش کلی هم برامون میخنده . و صورتش تا می تونه چنگ میزنه با این ناخن هاشو مرتب کوتاه میکنم جدیدا" دستاش رو تو دهنش میکنه و بعدش اوق میزنه مسگم مامان جون مگه مجبوری اینکارو میکنی که بعدش هر چی شیر خوردی بالا بیاری.  الان هم بغلمه دارم آروغش رو میگیرم بعد بزارمش تو گهوارش و خوابش کنم. کارهایی که انجام میدی: دوماه و دوروز بود که روی پای خاله سحر نشستی ساعت ١٢ شب تو شیراز البته حالتی که لم داده بودی از اونروز دیگه دوست داری همش بشینی. الان پانزده روز هست که تا گشنت میشه میگی ممه نه ننن...
29 شهريور 1392

دو ماهگیت مبارک

سلام پسر گلم دو ماهگیت مبارک نفسم انشالله ١٠٠٠ ساله بشی پسرم روز ٢٩ مرداد برای واکسنت رفتیم واکسن زدی ب ث ژ رو توی رون پای سمت چپت زدی و هپاتیت و قطره رو گفتن چند روز بعد بیاین که خانمه گفت هر چهار ساعت با توجه به وزنت که ٥/٣٠٠ کیلو  و قدت ٦٠ سانت  ١٠ قطره استامینوفن بهت بدم و تا سه بار کمپرس سرد بزارم رو پای خوشگلت زیاد تو خونه بی تابی نکردی فقط آخر شب حدود ساعت ٣ بود یکم تب داشتی که خیلی ترسیدم بابائی زنگ زد اورژانس گفت مشکلی نیست بازم بهت یکم قطره دادم بعدش تبت اومد پائین عزیز دلم. روز ٤ شهریور  روز ٤ شهریور رفتیم واکسن هپاتیت و قطره رو زدی که واکسن هپاتیت رو توی رون پای سمت راستت زدن که خیلی دردت اومد فدات...
4 شهريور 1392

ختنه پسر گلم

سلام عشق مادر عزیز دل منو بابا دیروز دوشنبه 21 مرداد نوبت ختنه داشتیم مطب دکتر گرگین که منو بابائی نتونستیم تو مطب هنگام ختنه کردنت باشیم یعنی طاقت نداشتیم که عمو علی و خاله سحر تو مطب پیشت بودن دیروز ساعت 30/5 عمو علی اومد دنبالمون رفتیم مطب همه با هم رفتیم تو مزب آقای دکتر من تورو روی تخت گذاشتم آمادت کردم خاله سحر عمو علی پیشت موند من کلید از عمو علی گرفتم رفتم تو ماشین طاقت نداشتم مامان گریه هات رو ببینم همش دیروز از صبح به فکرت بودم به صورت نازت نگاه می کردم میگفتم کاشکی اصلا ختنه نبود که پسرم اذیت نشه. من اومده بودم تو ماشین که بابائی گفت شما رو دست عمو علی جیش کردی فدای تو بشم مامان بعد خاله سحر زنگ زد گفت بیاین ختنه تموم شد ...
22 مرداد 1392

پسر گلم عزیزم

سلام مامانی این وبلاگ رو برات ساختم عزیز دلم عزیزم تو روز چهارشنبه ٢٩ خرداد ساعت ١٠:١٥ صبح در بیمارستان سلمان فارسی به روش سزارین توسط خانم دکتر فریال نصیری بدنیا اومدی جانم.  الان من مینویسم وقتی بزرگ شدی خودت بنویسی الان که دارم می نویسم تو  رو خوابت کردم  خیلی ناز خوابیدی عزیزم امروز ٤٨ روزت شده عزیزم  همون روزی که دنیا امدی موقع ملاقاتی ساعت ٣ وقتی عمو جواد اومد نگات کنه دیده بود که داری می خندی عزیزم از اونروز همش واسمون میخندی روز ٢٩ تیر ساعت ٣ شب وقتی داشتیم منو بابایی پوشکتو عوض میکردیم عطسه کردی بعدش آغو گفتی الانم که همش بین صداهات میگی: اووووووووو روز ٢٩ خرداد واست تولد یک ماهگیت گرفتیم...
15 مرداد 1392