یوحنا عشق بابایی و مامانی

شش ماهگیت مبارک

سلام عشقم عمرم نفسم اولین روز زمستانیت مبارک نفسم اولین یلدات مبارک دیروز 30 آذر بردیمت مرکز بهداشتواکسنتو زدیم شما فقط یکم جیغ زدی ولی بعش مثل یه مرد آروم شدی و تو ماشین خوابیدی منم شیرت دادم و بعدش رفتیم رستوران سنتی قوام اونجا هم کلی سر و صدا کردی  البته جیغ بازی میزدیل نه جیغ گریه و بعدش اومدیم خونه خداروشکر زیاد اذیت نشدی الانم خوابیدی منم دارم وبلاگ رو آپ می کنم. کارهایی که انجام میدی موقع شیر خوردن پاهاتو با دستت میگیری در روز من بهت سه بار غذای کمکی میدم فرنی نشاسته سرلاک. زیاد دوست نداری ولی من بهت میدم تازگیا لعاب برنج بهت میدم که شکمت سفت بشه آخه روزی سه  چهار بار کار می کنه و من نمی خوام زیاد ویتامین از بدنت خار...
1 دی 1392

پنج ماهگیت مبارک

سلام پسر گلم. پنج ماهه شدی عمرم الهی که هزار ساله بشی عزیز دلم. عزیزم روز بروز عزیز ترو دوست داشتنی تر میشی. بزار بگم تو این ماهت چیکار کردیم بابایی برات لباس سبز خرید با هد بند و شال که ببرمت همایش شیرخواران رفتیم اونجا خیلی سروصدا زیاد بود عزیزم ترسیدی منم به بابایی زنگ زدم اومد دنبالمون. روز هشت محرم رفتیم فاطمیه زیارتیها و ترو نون پوشی کردیم. کارهایی که انجام میدی  روز 9 آبان غلت زدی و روز 14 آبان پاهاتو با دستات گرفتی. فدات بشه مادر که همه عمرو جون و نفس منی.
1 دی 1392

غلت زدنت مبارک

سلام عشق مامان عزیز دلم وقتی یک ماه و نیمت بود من گذاشتمت روی شکم قشنگ همون جوری نشست الان دیگه مرتب میزارمت و دیروز  دروز غلت زدی از رو شکم که گذاشتمت غلت زدی البته وقتی پنج روزت بود غلت زدی یه بارهم یک ماه و نیمت بود غلت زدی یه بار هم دو ماه و دوروزت بود غلت زدی تا به امروز که بازم غلت زدی.  این روزا وقتی داری با خودت حرف میزنی میگی هههااااا. دروز برات حرره بادام و آرد برنج درست کردم با شیر قاطی کردم بهت دادم خوردی عزیزم نوش جونت. فدات بشم مادر انشالله همیشه زنده باشه و تندرست و سالم.
3 آبان 1392

چهار ماهگی

سلام پسر گلم عزيزم چهارماهگیت مبارک دیروز بردمت بهداشت واکسنتو زدیم فدات بشم گریه کردم بعد تو ماشين خوابیدی و بابایی قطره استامینوفن خرید و بهت قطره دادم و اومدیم خونه خوابیدی عصر یکم تب داشتی من پاشورت کردم یکم گریه کردی ساعت 6 صبح بیدار شدی تب داشتی فدات بشم که اینکه تب داشتی بازی هم می کردی پاشورت کردم قطره بهت دادم خوابت کردم ساعت 8 خوب شده بودی خداروشکر.  عزیزم شدی تمام دنیای من. شیرین عسلم عشقم. انشالله مامان همیشه صحیح و سالم باشد انشالله زنده صدوبيست ساله باشی جگرم انشالله خوشبخت بشی پسرم.
30 مهر 1392

چهاردست و پارفتن

سلام مامانی خوشگلم  روز 23 مهر ساعت2:30 صبح گذاشتمت روس شکم که عضلاتت سفت بشه دیدیم داری تلاش میکنی چهاردست و پا بر انقدر بابایی ذوق کرد.  امروز ساعت 9:15 روز پنج شنبه شب گذاشتمت روی شکم بازم تلاش می کنی که چهاردست و پا بری و اینبار چرخ زدی فدات بشم من.  الان یک هفته هست وقتی میخوابی دوره خودت چرخ میزنی.   
25 مهر 1392

سه ماهگیت مبارک

سلام پسر گلم الان سه ماهش تمام شده انشالله ۱۰۰۰ ساله بشی عمر من. ماشالله واسه خودش مردی شده اینروزا میگه آقو *آقا *اوووووو همون موقع دلم میخواد بخورمش کلی هم برامون میخنده . و صورتش تا می تونه چنگ میزنه با این ناخن هاشو مرتب کوتاه میکنم جدیدا" دستاش رو تو دهنش میکنه و بعدش اوق میزنه مسگم مامان جون مگه مجبوری اینکارو میکنی که بعدش هر چی شیر خوردی بالا بیاری.  الان هم بغلمه دارم آروغش رو میگیرم بعد بزارمش تو گهوارش و خوابش کنم. کارهایی که انجام میدی: دوماه و دوروز بود که روی پای خاله سحر نشستی ساعت ١٢ شب تو شیراز البته حالتی که لم داده بودی از اونروز دیگه دوست داری همش بشینی. الان پانزده روز هست که تا گشنت میشه میگی ممه نه ننن...
29 شهريور 1392

دو ماهگیت مبارک

سلام پسر گلم دو ماهگیت مبارک نفسم انشالله ١٠٠٠ ساله بشی پسرم روز ٢٩ مرداد برای واکسنت رفتیم واکسن زدی ب ث ژ رو توی رون پای سمت چپت زدی و هپاتیت و قطره رو گفتن چند روز بعد بیاین که خانمه گفت هر چهار ساعت با توجه به وزنت که ٥/٣٠٠ کیلو  و قدت ٦٠ سانت  ١٠ قطره استامینوفن بهت بدم و تا سه بار کمپرس سرد بزارم رو پای خوشگلت زیاد تو خونه بی تابی نکردی فقط آخر شب حدود ساعت ٣ بود یکم تب داشتی که خیلی ترسیدم بابائی زنگ زد اورژانس گفت مشکلی نیست بازم بهت یکم قطره دادم بعدش تبت اومد پائین عزیز دلم. روز ٤ شهریور  روز ٤ شهریور رفتیم واکسن هپاتیت و قطره رو زدی که واکسن هپاتیت رو توی رون پای سمت راستت زدن که خیلی دردت اومد فدات...
4 شهريور 1392